کتابی که یک قاضی ترکیه ای برای امام موسی الکاظم نوشت!
يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ
ترکیه آنلاین: شهید مطهری در شب ۲۵ رجب ۱۳۸۲ هجری قمری به مناسبت شهادت امام کاظم ـ علیه السلام - به بیان نکاتی از زندگی این بزرگوار اشاره کردند که بخشی از آن بدین شرح است:
مأمون طوری عمل کرده است که بسیاری از مورخین او را شیعه میدانند، میگویند او شیعه بوده است، و بنا بر عقیده من-که هیچ مانعی ندارد که انسان به یک چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل کند-او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است. این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن کرده که در متن تاریخ ضبط است. من ندیدهام هیچ عالم شیعی این جور منطقی مباحثه کرده باشد. چند سال پیش یک قاضی سنی ترکیهای کتابی نوشته بود که به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاکمه درباره آل محمد».
در آن کتاب، مباحثه مأمون با علمای اهل تسنن درباره لافت بلا فصل حضرت امیر نقل شده است. به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است که انسان کمتر میبیند که عالمی از علمای شیعه این جور عالمانه مباحثه کرده باشد. نوشتهاند یک وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتید چه کسی تشیع را به من آموخت؟ گفتند: چه کسی؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون که از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمنتر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است.
در یکی از سفرهایی که پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم، من بچه بودم، همه به دیدنش میآمدند، مخصوصا مشایخ، معاریف و کبار، و مجبور بودند به دیدنش بیایند. دستور داده بود هر کسی که میآید، اول خودش را معرفی کند، یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد که او از قریش است یا از غیر قریش، و اگر از انصار است خزرجی است یا اوسی. هر کسی که میآمد، اول دربان میآمد نزد هارون و میگفت: فلان کس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن کسی که به دیدن خلیفه آمده است میگوید: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب.
تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند، و به ما دستور داد که استقبال کنید. ما رفتیم. مردی را دیدیم که آثار عبادت و تقوا در وجناتش کاملا هویدا بود. نشان میداد که از آن عباد و نساک درجه اول است. سواره بود که میآمد، پدرم از دور فریاد کرد: شما را به کی قسم میدهم که همین طور سواره نزدیک بیایید، و او چون پدرم خیلی اصرار کرد یک مقدار روی فرشها سواره آمد.
به امر هارون دویدیم رکابش را گرفتیم و او را پیاده کردیم. وی را بالا دست خودش نشاند، مؤدب، و بعد سؤال و جوابهایی کرد: عائلهتان چقدر است؟ معلوم شد عائلهاش خیلی زیاد است. وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگیام چنین است. عوایدتان چیست؟ عواید من این است، و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه کنید، در رکابش بروید، و ما به امر هارون تا در خانهاش در بدرقهاش رفتیم، که او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یک توصیه بیشتر به تو نمیکنم و آن اینکه با اولاد من بدرفتاری نکن.
ما نمیدانستیم این کیست. برگشتیم. من از همه فرزندان جریتر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این کی بود که تو اینقدر او را احترام کردی؟ یک خندهای کرد و گفت: راستش را اگر بخواهی این مسندی که ما بر آن نشستهایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمیکنی؟ گفت: مگر نمیدانی الملک عقیم؟ تو که فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور میکند که مدعی من بشوی، آنچه را که چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت بر میدارم.
قضیه گذشت. هارون صله میداد، پولهای گزاف میفرستاد به خانه این و آن، از پنج هزار دینار زر سرخ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره. ما گفتیم لا بد پولی که برای این مردی که اینقدر برایش احترام قائل است میفرستد خیلی زیاد خواهد بود. کمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار. باز من رفتم سؤال کردم، گفت: مگر نمیدانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب میکند که اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانی امکانات اقتصادیشان زیاد شود، یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند.
منبع: تابناک
برای خواندن متن کامل سخنان شهید مطهری اینجا کلیک کنید
مأمون طوری عمل کرده است که بسیاری از مورخین او را شیعه میدانند، میگویند او شیعه بوده است، و بنا بر عقیده من-که هیچ مانعی ندارد که انسان به یک چیزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل کند-او شیعه بوده است و از علمای شیعه بوده است. این مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن کرده که در متن تاریخ ضبط است. من ندیدهام هیچ عالم شیعی این جور منطقی مباحثه کرده باشد. چند سال پیش یک قاضی سنی ترکیهای کتابی نوشته بود که به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشریح و محاکمه درباره آل محمد».
در آن کتاب، مباحثه مأمون با علمای اهل تسنن درباره لافت بلا فصل حضرت امیر نقل شده است. به قدری این مباحثه جالب و عالمانه است که انسان کمتر میبیند که عالمی از علمای شیعه این جور عالمانه مباحثه کرده باشد. نوشتهاند یک وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتید چه کسی تشیع را به من آموخت؟ گفتند: چه کسی؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون که از همه با شیعه و ائمه شیعه دشمنتر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است.
در یکی از سفرهایی که پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم، من بچه بودم، همه به دیدنش میآمدند، مخصوصا مشایخ، معاریف و کبار، و مجبور بودند به دیدنش بیایند. دستور داده بود هر کسی که میآید، اول خودش را معرفی کند، یعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد که او از قریش است یا از غیر قریش، و اگر از انصار است خزرجی است یا اوسی. هر کسی که میآمد، اول دربان میآمد نزد هارون و میگفت: فلان کس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن کسی که به دیدن خلیفه آمده است میگوید: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب.
تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند، و به ما دستور داد که استقبال کنید. ما رفتیم. مردی را دیدیم که آثار عبادت و تقوا در وجناتش کاملا هویدا بود. نشان میداد که از آن عباد و نساک درجه اول است. سواره بود که میآمد، پدرم از دور فریاد کرد: شما را به کی قسم میدهم که همین طور سواره نزدیک بیایید، و او چون پدرم خیلی اصرار کرد یک مقدار روی فرشها سواره آمد.
به امر هارون دویدیم رکابش را گرفتیم و او را پیاده کردیم. وی را بالا دست خودش نشاند، مؤدب، و بعد سؤال و جوابهایی کرد: عائلهتان چقدر است؟ معلوم شد عائلهاش خیلی زیاد است. وضع زندگیتان چطور است؟ وضع زندگیام چنین است. عوایدتان چیست؟ عواید من این است، و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه کنید، در رکابش بروید، و ما به امر هارون تا در خانهاش در بدرقهاش رفتیم، که او آرام به من گفت تو خلیفه خواهی شد و من یک توصیه بیشتر به تو نمیکنم و آن اینکه با اولاد من بدرفتاری نکن.
ما نمیدانستیم این کیست. برگشتیم. من از همه فرزندان جریتر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم این کی بود که تو اینقدر او را احترام کردی؟ یک خندهای کرد و گفت: راستش را اگر بخواهی این مسندی که ما بر آن نشستهایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمیکنی؟ گفت: مگر نمیدانی الملک عقیم؟ تو که فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور میکند که مدعی من بشوی، آنچه را که چشمهایت در آن قرار دارد از روی تنت بر میدارم.
قضیه گذشت. هارون صله میداد، پولهای گزاف میفرستاد به خانه این و آن، از پنج هزار دینار زر سرخ، چهار هزار دینار زر سرخ و غیره. ما گفتیم لا بد پولی که برای این مردی که اینقدر برایش احترام قائل است میفرستد خیلی زیاد خواهد بود. کمترین پول را برای او فرستاد: دویست دینار. باز من رفتم سؤال کردم، گفت: مگر نمیدانی اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب میکند که اینها همیشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند زیرا اگر زمانی امکانات اقتصادیشان زیاد شود، یک وقت ممکن است که صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام کند.
منبع: تابناک
برای خواندن متن کامل سخنان شهید مطهری اینجا کلیک کنید
۹۳/۰۳/۰۴
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.